هنوز هشت ماهش هم تمام نشده. فرزندم را میگویم. دخترم را. از روی همان آواهای مبهمی که ادا میکند، خوب میفهمم که مرا صدا میزند. وقت تشنگی. وقت گشنگی. وقت نیاز. میفهمم که چه میگوید درست وقتی که هیچکس نجواهای مبهم او را نمیفهمد. این را بگذارید به حساب حس مادری.
من یک مادر هستم. دیگر خوب میدانم که به چیزی غذا میگوید. پدرش را چطور صدا میزند و وقتی خیلی هیجانزده میشود، چطور شادی میکند. حتی میفهمم وقتی معترض است چه میگوید. باورتان نمیشود اگر بگویم من میفهمم او برایم از دل دردهایش درد و دل میکند.
من یک مادر هستم. پس خیلی چیزهای دیگر را میفهمم. من میفهمم که آینده فرزندم بسته به سلامتی امروزش است و سلامتی امروزش بسته به هوایی است که تنفس میکند. اما کدام هوا؟ گاهی با خودم فکر میکنم شاید ما داریم به او ظلم میکنیم. تنفس در فضایی آلوده و آکنده از ریزگردها و دودها. فضایی سیاه و کدر که گویی همه ما را آرام آرام از بین میبرد.
من یک مادر هستم. پس همیشه دغدغه فرزندم را دارم. منظورم از همیشه، واقعاً همیشه است. اینکه چطور بزرگ میشود. چطور میخواهد در این جامعه سری بین سرها بلند کند و برای خودش و ما افتخارآفرینی کند. اما عقل سالم در بدن سالم. عجب جملهای. من تعقل و تربیت فرزندم را تضمین میکنم ولی بابت سلامتش چه کنم؟ هوا را چه کنم؟
من یک مادر هستم. برای فرزندم میجنگم. خیلی سخت. جنگ که سهل است، برایش جان میدهم. حاضرم نفس نکشم تا او نفس بکشد. من برایش میجنگم. چون جنگیدنی است. حقش را میگیرم. هر طور که هست. شده از این شهر و دیار بروم، میروم. ولی حقش را از هوای پاک میگیرم. او حق دارد که سالم باشد. حق.
من یک مادر هستم. اگر روزی در این دنیای پر از زرق و برق و پر از صفر و یکهای دیجیتالی، دستگاهی، وسیلهای، چیزی اختراع شد که هوای سالم را برای من نه، برای فرزندم به ارمغان بیاورد، آن را تهیه میکنم. هرچقدر هم که میخواهد گران باشد. یعنی گرانتر از جان فرزندم؟ این وسیله را به او هدیه نمیدهم. من دارم آیندهاش را به او هدیه میدهم. او که خود قرار است مادر شود. من کاری میکنم که خوب نفس بکشد. خوب که نفس کشید، خوب زندگی میکند. خوب که زندگی کرد، خوب شادی میکند. خوب که شادی کرد، دیگر چه میخواهد؟ من غیر از شادی او دیگر چه میخواهم؟
من یک مادر هستم، من یک مادر هستم، هوای پاک حق فرزندم است.
نویسنده: مهرک قادری